رها و رونده

رها و رونده

آینه ای را که به ایوان می بردم از دستم افتاد شکست و هزار تکه شد.
به جای آنکه غصه بخورم مینشینم و به دقت تکه تکه ی آینه را کنار هم می چینم.
وقتی همه را میچسبانم میبینم اشتباه کرده ام و چند تکه را جا به جا گذاشته ام .
جوری که گوش هایم را جای دهانم گذاشته ام و چشمهایم تا به تاست .
چشم راستم را جای چشم چپم گذاشته ام .
دوباره مینشیم همه را جا به جا میکنم .
از نو تکه های آینه را به هم میچسبانم
از نو :) D:

پیوندها

دورترها........

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۷ ب.ظ

دستش را به عصایش گرفت و گفت:"آدمها اول زندگی دو نفرند ,آخرش هم دو نفر , البته اگر به هم وفا کنند..."

شصت سالی میشد که اینجا زندگی میکرد ..راست میگفت "از خانه ای که با دستهای خودت ساختی نمیتوانی به همین راحتی دل بکنی"

بید مجنون باغچه هم یادگاری خواهرش بود......

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۲
fateme norouzi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی