دلم کمی مردن می خواهد
جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ
آرامم..گله ای نیست.. اشکی نیست...بغضی نیست.. بهانه ای نیست... انتظاری نیست.. این روزها تنها آرامم..یک وحشی آرام..آنقدر آرام که به جنون چندین ساله ام شک کرده ام..آنقدر آرام که وقتی چرخ می خورد می خندد می رقصدبا هر پیچ و تاب غرقم کند در خیالی که پر از حرف هاییست که از گلو اعدام می شوند..آرام شبیه مرگ اما نه مرگ کسانی که نبودند و آمدند, دوست شدند...گرم شدند..مهر شدند...یار شدند..بد شدند...سرد شدند...شکستن و شکسته شدند..تار شدند...محو شدند...غم شدند...بغض شدند..اشک شدند..آه شدند.. و با هزار و یک سوال بی جواب گم شدند...
دلم کمی مردن می خواهد شاید در آغوش خدا احساس پاک تری بیدار شد....
۹۵/۱۱/۲۲