رها و رونده

رها و رونده

آینه ای را که به ایوان می بردم از دستم افتاد شکست و هزار تکه شد.
به جای آنکه غصه بخورم مینشینم و به دقت تکه تکه ی آینه را کنار هم می چینم.
وقتی همه را میچسبانم میبینم اشتباه کرده ام و چند تکه را جا به جا گذاشته ام .
جوری که گوش هایم را جای دهانم گذاشته ام و چشمهایم تا به تاست .
چشم راستم را جای چشم چپم گذاشته ام .
دوباره مینشیم همه را جا به جا میکنم .
از نو تکه های آینه را به هم میچسبانم
از نو :) D:

پیوندها

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

آرامم..گله ای نیست.. اشکی نیست...بغضی نیست.. بهانه ای نیست... انتظاری نیست.. این روزها تنها آرامم..یک وحشی آرام..آنقدر آرام که به جنون چندین ساله ام شک کرده ام..آنقدر آرام که وقتی چرخ می خورد می خندد می رقصدبا هر پیچ و تاب غرقم کند در خیالی که پر از حرف هاییست که از گلو اعدام می شوند..آرام شبیه مرگ اما نه مرگ کسانی که نبودند و آمدند, دوست شدند...گرم شدند..مهر شدند...یار شدند..بد شدند...سرد شدند...شکستن و شکسته شدند..تار شدند...محو شدند...غم شدند...بغض شدند..اشک شدند..آه شدند.. و با هزار و یک سوال بی جواب گم شدند... 

دلم کمی مردن می خواهد شاید در آغوش خدا احساس پاک تری بیدار شد....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۴
fateme norouzi